منجمد ...

دارم خواب می‌بینم ؟!!

۳ماه گذشت از اون روز ؟!!!!!!!!!!!

.

لعنتی یکم یواش تر برو ...

خسته شدم از بس دنبالت دویدم ...

منجمد ......

اشتباه کردم،

 

ولی نمی‌دوم چرا شمارت هنوز توی گوشیمه...

شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۱ ساعت: 5:0

 

 

پ.ن:

یادش بخیر، تقریبا ۷ سال گذشت...

الآن که یادم میاد کلی به خودم می‌خندم...

.

تو اون همه وقت صبر کردی آخرش ساعت ۵ صبح .......

هنوز هم وقتی یاد بی‌خوابی هام به خاطر بیدار موندنای تو تا صبح می‌افتم خمیازه می‌کشم،

خستگیش هنوز تو تنمه، لعنتی ِ  عزیز.

 

منجمد ......

امروز همونقدر که برای تو مهمه، برای من هم مهمه... انتظارشو نمی‌کشیدم، اما خب... این، خاصیت این کشوره، نمیدونی چی می‌شه .....تا چند دقیقه دیگه مشخص می‌شه که میری یا میمونی ...به هر دوش حس بدی دارم...اص منجمد ......

حالا که معلوم شد رفتنی هستی هرچقدر هم دست و پا بزنی نمی‌تونی عوضش کنی...

راستی،

فکر نکن تو بری اتفاق خاصی می‌افته،

یه چند روزی شاید برم تو لَک، همین.

منجمد ......

اون شب که می‌گفتم هی نیا سر بزن، هی این چراغ منو روشن نکن،

شوخی نمی‌کردم...

نمی‌دونم چرا غش غش می‌خندیدی ...

من جدی جدی بهم می‌ریزم ولی تو شوخی می‌گیری. خیلی عجیبه.

.

.

راستشو بگو: بهم حس داری ؟!

منجمد ......